محل تبلیغات شما



پلان اول :

مختار: میخواهم فرماندهی سپاه را در جنگ با زبیریان خود بر عهده بگیرم.
کیان: این کار را نکنید امیر
مختار: برای چه؟
کیان: چون وقتی شما وارد عرصه ی نبرد شوید، دشمن میفهمد که ما برای مقابله با او با تمام قوا به میدان آمده ایم و این روحیه آنها را بالا میبرد[و ضعف ما را نشان میدهد]

پلان دو :

عمار در میانه های جنگ صفین به شهادت میرسد .
علی علیه اسلام تنها شده ،
در میان لشکریان قدم میزند ،  
اشک میریزد و ندا میدهد : 
أین عمار؟ أین عمار؟»
عمار کجاست؟
عمار کجاست تا تنهایی علی را در بین این همه حیله و نیرنگ معاویه و عمروعاص از بین ببرد .
تا وقتی عمار بود ، با خطبه ها و روشنگری هایش راه را بر گزافه گویی های سپاه نفاق میبست ،
اما حالا

پلان سه :

چند سال قبل حضرت آقا حمله دشمن را اعلام میکنند ؛

خب پس چرا من نمیمیرم

خسته شدم

ی حرفو ده بار ک نمیزنن ی بار میزنن خب بفهمید من فقط یک یادگاری دارم اونم میخواین بگیرین

خب چرا میگید هستیم وقتی نیستید باشه اصلا من بد عالم شما ها خوب

فقط من دیگه خستم

خیلی وقت بود این حرف رو نمیخواستم بزنم ولی الان تنها خواسته ام از خداس میشه برام دعا کنید ک منم ببره دارم دیوونه میشم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها